آزمایش عشق
part37
ماشین رسید به اون محل ...
به سمت تنها دری که اونجا بود حرکت کردم
اونقدر تند میرفتم که پاهام لمس شده بودن...
آخرین قدمم رو داشتم برمیداشتم که با صدای تیر خشک شدم...
انگار اون تیر درست خورده بود وسط مغزم ...
هیچ واکنشی تا چند ثانیه نداشتم ...
باد محکم تر از همیشه میوزید...
گرگای جنگل ک کم نمیآوردن و با زوزه هاشون فضای اون خونه متروکه رو ترسناک تر میکردن...
با پاهایی که دیگه جونی برای استقامت نداشت به سمت صدا رفتم ...
و با دیدن دختری که شاهزاده قلبم بود و حالا لباسی که از خون تنش بود ...
به معصومانه ترین شکل گوشه ای از اتاق افتاده بود ..
نور ماه اونو شبیه فرشته ها کرده بود ..
اشک
از دو طرف صورتم میریخت
به سمت اون دختر فرشته رفتمو بین دستام گرفتمش ...
شاید دیگه برای داشتنش دیر. بود ....
شوگا:« آ.تتتتتت نهههههه تو نباید منو ترککک کنییییی( گریه) آ.تتتت منوووو ببخششش فقط خواهش میکنم ازتتتت برگرددددد....( گریه)
دستمو لای موهاش بردم و با گریه ای که دیگه شدت گرفته بود نکاه اون صورت معصومش کردم ...
بدون مکث بلند شدم واز بین دستام به سمت ماشین بردمش ...
سریع تر از دفعه قبل به سمت نزدیک تزین بیمارستان حرکت کردم ...
شوگا:« لطفا کمک کنید این دختر تیر خورده... لطفا نزارید بمیرهههه( هق)
پرستار:« لطفا آروم باشید آقای محترم !
شوگا:« چطوری ارومممم باشممم متوجه هستی تو !!؟؟! میگم تیرررر خوردهههه( داد بلند)
«««پرستار حسابی شوکه شده بود و تمام بیمارستان زل زده بودن ب من ... آ.ت بعد از چند دقیقه وارد اتاق عمل شد...
قدم زنان پشت در اتاق عمل گریه میکردم و با خودم عهد بستم اگه آ.ت کاریش بشه اول از همه اون دو تا عوضیو میکشم و بعد خودم ...
آ.ت داره ب خاطر من زجر میکشه...
من نمیتونم بزارم(گریه)
متاسفم آ.ت ....
یونگی لعنتیییییییییی...
ماشین رسید به اون محل ...
به سمت تنها دری که اونجا بود حرکت کردم
اونقدر تند میرفتم که پاهام لمس شده بودن...
آخرین قدمم رو داشتم برمیداشتم که با صدای تیر خشک شدم...
انگار اون تیر درست خورده بود وسط مغزم ...
هیچ واکنشی تا چند ثانیه نداشتم ...
باد محکم تر از همیشه میوزید...
گرگای جنگل ک کم نمیآوردن و با زوزه هاشون فضای اون خونه متروکه رو ترسناک تر میکردن...
با پاهایی که دیگه جونی برای استقامت نداشت به سمت صدا رفتم ...
و با دیدن دختری که شاهزاده قلبم بود و حالا لباسی که از خون تنش بود ...
به معصومانه ترین شکل گوشه ای از اتاق افتاده بود ..
نور ماه اونو شبیه فرشته ها کرده بود ..
اشک
از دو طرف صورتم میریخت
به سمت اون دختر فرشته رفتمو بین دستام گرفتمش ...
شاید دیگه برای داشتنش دیر. بود ....
شوگا:« آ.تتتتتت نهههههه تو نباید منو ترککک کنییییی( گریه) آ.تتتت منوووو ببخششش فقط خواهش میکنم ازتتتت برگرددددد....( گریه)
دستمو لای موهاش بردم و با گریه ای که دیگه شدت گرفته بود نکاه اون صورت معصومش کردم ...
بدون مکث بلند شدم واز بین دستام به سمت ماشین بردمش ...
سریع تر از دفعه قبل به سمت نزدیک تزین بیمارستان حرکت کردم ...
شوگا:« لطفا کمک کنید این دختر تیر خورده... لطفا نزارید بمیرهههه( هق)
پرستار:« لطفا آروم باشید آقای محترم !
شوگا:« چطوری ارومممم باشممم متوجه هستی تو !!؟؟! میگم تیرررر خوردهههه( داد بلند)
«««پرستار حسابی شوکه شده بود و تمام بیمارستان زل زده بودن ب من ... آ.ت بعد از چند دقیقه وارد اتاق عمل شد...
قدم زنان پشت در اتاق عمل گریه میکردم و با خودم عهد بستم اگه آ.ت کاریش بشه اول از همه اون دو تا عوضیو میکشم و بعد خودم ...
آ.ت داره ب خاطر من زجر میکشه...
من نمیتونم بزارم(گریه)
متاسفم آ.ت ....
یونگی لعنتیییییییییی...
- ۲.۸k
- ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط